ضمیر ناخودآگاه جمعی

یعقوب لیث صفار پادشاه یاغی و روح یک ملت

یعقوب لیث صفار پادشاه یاغی و روح یک ملت

در گستره وسیع تاریخ ایران، چهره‌های کمی به اندازه یعقوب لیث صفار مرموز و جذاب هستند. او مسگری بود که از گمنامی برخاست تا امپراتوری بنا کند و در این راه، به کهن‌الگوی زنده‌ای از استکبار ملی تبدیل شد.¹ مورخان لشکرکشی‌های نظامی و سرکشی سیاسی او علیه خلافت عباسی را ثبت کرده‌اند، اما یک روان‌کاو یونگی به روایتی عمیق‌تر و پرمعناتر جذب می‌شود: داستان مردی که جستجوی شخصی‌اش برای قدرت، پاسخی مستقیم و ناخودآگاه به مبارزه یک ملت برای روحش بود.

از دیدگاه یونگی، زندگی یعقوب عملی بزرگ و عمومی برای تفردیابی بود؛ فرآیند مادام‌العمر تبدیل شدن به یک فرد از نظر روانی کامل و یکپارچه. اما سفر او تنها متعلق به خودش نبود؛ او عامل آگاه و ناخودآگاه بیداری روانی جمعی بود. میراث او صرفاً قلمرویی که فتح کرد نیست، بلکه عمل مقدس بازپس‌گیری بخش‌های سرکوب‌شده «خود» یک ملت است.

سایه جمعی: ملتی در تبعید

برای درک یعقوب، ابتدا باید روان جمعی مردم ایران را در قرون پس از فتح اعراب درک کنیم. زبان و هویت فارسی تحت تهدیدی عمیق قرار داشت. در حالی که مردم اسطوره‌ها و افسانه‌های خود را در گویش‌های محلی حفظ می‌کردند، زبان قدرت، مذهب و ادبیات اکنون عربی بود. میراث غنی ایران باستان، داستان‌های پادشاهان و قهرمانان افسانه‌ای آن، به سایه جمعی – بخش تاریک، سرکوب‌شده و عمدتاً فراموش‌شده شخصیت ملی – رانده شده بود.

این وضعیت سرکوب جمعی، زخمی عمیق معنوی و روانی ایجاد کرد. روح ایرانی در حالت تبعید بود و توسط یک پرسونا (نقاب اجتماعی) بیگانه حکومت می‌شد. خلافت عباسی، با اقتدار مرکزی قدرتمند و پایبندی سختگیرانه به عربی به عنوان زبان رسمی، تجلی بیرونی این عدم تعادل روانی درونی بود. ناخودآگاه در بحران بود و فریاد می‌زد تا چهره‌ای برای احیای هویت فراموش‌شده‌اش ظهور کند. یعقوب لیث صفار، قهرمانی بود که به این ندا پاسخ داد.

کهن‌الگوی یاغی و پرسونای مسگر

یعقوب لیث صفاری که بود | زندگینامه + عکس و سخنان

ریشه‌های یعقوب به عنوان یک مسگر، صرفاً جزئیات تاریخی نیستند؛ آن‌ها بخش حیاتی از سفر کهن‌الگویی او هستند. او مردی از توده مردم، از طبقه کارگر بود که زندگی خود را نه بر قدرت موروثی، بلکه بر کار سخت و بی‌زرق و برق بنا نهاد. این پیشینه، پرسونای کاملی را برای تجسم یک شورش ملی در اختیار او قرار داد. او پادشاهی با حق الهی یا تولد اشرافی نبود. او صدای مردم، قهرمان کسانی بود که زبان و هویتشان خاموش شده بود. این هویت به عنوان کهن‌الگوی یاغی به او اجازه داد تا پیروانی از طردشدگان و عوام‌الناس را جذب کند که آماده به چالش کشیدن نظم موجود بودند.

عدم انطباق او با هنجارهای فرهنگی نخبگان عباسی، بخش اصلی پرسونای او بود. داستان مشهور شاعری که سعی کرد به عربی با یعقوب صحبت کند و او را رد کرد، نمونه‌ای قدرتمند از رد آگاهانه او بر فرهنگ غالب است. پرسونایی که او ساخت، چهره مردی ناشیانه، صریح و بی‌شرمانه ایرانی بود. این پرسونا پادزهری آگاهانه برای زندگی درباری بی‌حال و تحت تأثیر فرهنگ بیگانه خلافت بود. او تظاهر به یک حاکم پیچیده و چندزبانه نمی‌کرد؛ او مردمی بود و قدرتش مستقیماً از آن هویت تزلزل‌ناپذیر سرچشمه می‌گرفت.

سایه و شمشیر

روانشناسی یونگی به ما می‌آموزد که یک پرسونا قدرتمند اغلب با سایه‌ای به همان اندازه قدرتمند متعادل می‌شود – جنبه تاریک و سرکوب‌شده خود. ظهور یعقوب به قدرت، یک امر صلح‌آمیز نبود.² او یک رهبر نظامی با جاه‌طلبی عظیم و هوش استراتژیک بود. فتوحات او اغلب بی‌رحمانه و روش‌هایش خشن بود. این قدرت خام، پرخاشگرانه و گاه بی‌رحمانه، سایه او بود. این جنبه‌ای از خود او بود که برای بقا در دنیای دسیسه‌های سیاسی و خشونت نظامی ضروری بود. او از این بخش خود شرم نداشت؛ در واقع، آن را به سلاح تبدیل کرد.

نبوغ یعقوب نه در عدم وجود سایه، بلکه در یکپارچه‌سازی آگاهانه و عمدی آن نهفته است. او اجازه نداد جاه‌طلبی‌اش او را در خشم کور ویرانگر فرو ببرد. در عوض، آن را به سوی هدفی والاتر هدایت کرد. او از نیروی خام سایه‌اش – اراده‌اش برای فتح و تسلط – برای خدمت به اهداف پرسونایش استفاده کرد: آزادسازی مردمش و احیای زبانشان. شمشیری که او به دست گرفت، تنها ابزاری برای فتح نبود؛ بلکه ابزاری روان‌شناختی بود که ظهور مجدد هویت فرهنگی سرکوب‌شده را مجبور کرد. در این معنا، اقدامات سیاسی او بیان بیرونی یک درگیری درونی بود – نبردی برای آوردن نور «خود» ایرانی از تاریکی سایه جمعی.

تولد دوباره یک زبان: بازپس‌گیری «خود» جمعی

همه چیز درباره آرامگاه یعقوب لیث در دزفول | مجله پینورست :مجله پینورست

ماندگارترین میراث یعقوب، نقش او در شکوفایی زبان فارسی بود. این یک تصمیم سیاسی جزئی نبود؛ بلکه عملی عظیم از احیای روانی بود. لحظه تاریخی که این را به بهترین نحو نشان می‌دهد، زمانی است که یک شاعر درباری شعری را در ستایش فتوحات او به زبان عربی سرود. یعقوب به طرزی مشهور به شاعر گفت: «آنچه می‌گویی نمی‌فهمم. من برای آن قلم دارم، و برای این شمشیر.» «قلم» زبان او بود، و او شعر را به فارسی خواستار شد.

این لحظه را می‌توان به عنوان عملی قدرتمند از تفردیابی هم برای یعقوب و هم برای مردم ایران تحلیل کرد. با رد کردن عربی، او آگاهانه زبانی را رد می‌کرد که نماد سرکوب جمعی هویت مردمش بود. با تقاضای شعر به فارسی، او نه تنها یک ترجیح را ابراز می‌کرد؛ او ناخودآگاه جمعی را مجبور می‌کرد تا میراث سرکوب‌شده‌اش را آزاد کند. او «خود» ملت ایران را فرا می‌خواند.

یعقوب فارسی را زبان رسمی دربار خود کرد، یک عمل انقلابی که به شاعران و نویسندگان حمایت و آزادی نوشتن به زبان مادری‌شان بدون ترس بخشید. او فضای فرهنگی و سیاسی را برای فردوسی، قهرمان بعدی، ایجاد کرد تا کار خود را بر روی شاهنامه آغاز کند. بدون عمل شجاعانه یعقوب، زبان فارسی ممکن بود به یک گویش فراموش‌شده تبدیل شود. در عوض، او آن را به زبانی از قدرت، شعر و افتخار ملی تبدیل کرد. او زبان را از سایه بیرون کشید و به نور آگاهانه جهان آورد.

زندگی یعقوب لیث صفار گواهی است بر ارتباط قدرتمند بین روان فردی و جمعی. او مردی بود که با پذیرش پرسونای یاغی خود و یکپارچه‌سازی سایه‌اش، وسیله‌ای برای تفردیابی یک ملت شد. سلطنت او کوتاه بود، اما میراث او جاودانه است، زیرا او پادشاهی بود که صدای ملتی را به آن‌ها بازگرداند.

یعقوب لیث صفار: مسگری که امپراتوری بنا کرد

یعقوب لیث صفار، بنیان‌گذار سلسله صفاری، مردی بود که از اصالت فروتنانه خود برخاست تا به یکی از مهم‌ترین چهره‌های تاریخ ایران تبدیل شود.¹ داستان زندگی او گواهی بر جاه‌طلبی، نبوغ نظامی و حس عمیق هویت ملی است. او بیشتر به خاطر فتح‌ها و نقش حیاتی‌اش در احیای زبان فارسی شناخته شده است.²

از مسگری تا فرماندهی

آرامگاه یعقوب لیث صفاری | تاریخچه و معماری + عکس – گردشی تاپ

یعقوب در سال ۸۴۰ میلادی در روستایی در نزدیکی شهر زابل، در منطقه سیستان (در جنوب غربی افغانستان امروزی) به دنیا آمد.³ او از خانواده‌ای با درآمد متوسط بود و شغل اولیه او مسگری بود، تجارتی که نام «صفار» (مسگر) را برایش به ارمغان آورد.⁴ منطقه سیستان در آن زمان مخلوطی آشفته از درگیری‌های فرقه‌ای و بی‌ثباتی سیاسی بود.⁵ یعقوب، همراه با برادرانش، به دنیای عیاران کشیده شد؛ دسته‌هایی از جنگجویان خودسر که نیروی مخالفی علیه سلسله حاکم طاهریان و خلافت دورافتاده عباسیان در بغداد بودند.⁶

از طریق شجاعت و مهارت نظامی خود، یعقوب به سرعت در میان این دسته‌ها پیشرفت کرد.⁷ تا سال ۸۶۱، او قدرت خود را تثبیت کرد و به عنوان حاکم سیستان اعلام شد.⁸ لشکرکشی‌های نظامی اولیه او بر شکست دادن فرقه‌های خارجی، فرقه‌ای بی‌رحم که حضور قوی در منطقه داشت، متمرکز بود. با جذب بسیاری از دشمنان سابق خود به ارتش خود، او هم ذهن عمل‌گرایانه و هم توانایی الهام بخشیدن به وفاداری را نشان داد.

وحدت‌بخش ایران بزرگ

جاه‌طلبی‌های یعقوب به سرعت فراتر از سیستان گسترش یافت. او اهداف خود را بر روی سرزمین‌های وسیع ایران بزرگ قرار داد که در آن زمان تحت کنترل اسمی خلافت عباسی و فرمانداران منطقه‌ای آن بود. لشکرکشی‌های نظامی او سریع و قاطع بودند. او زنبلیان، یک سلسله غیرمسلمان در افغانستان امروزی را شکست داد و سپس توجه خود را به غرب معطوف کرد. در سال ۸۷۳، او نیشابور، پایتخت سلسله طاهریان را فتح کرد، عملاً آن‌ها را سرنگون کرد و تمام خراسان را تحت کنترل خود درآورد.⁹

امپراتوری او اکنون در سراسر بخش بزرگی از ایران، افغانستان، پاکستان، ترکمنستان، ازبکستان و تاجیکستان امروزی گسترده شده بود.¹⁰ فتح‌های نظامی او اغلب با استقلال شدید از بغداد که او آن را قدرت خارجی می‌دانست، مشخص می‌شد. او مشهور بود که پیشنهادات خلیفه برای عناوین و اقتدار را رد کرد و اظهار داشت که قدرتش از شمشیر و اراده او ناشی می‌شود، نه از یک حاکم دوردست.

قهرمان زبان فارسی

شاید پایدارترین بخش میراث یعقوب، نقش او در احیای زبان فارسی باشد.¹¹ برای دو قرن پس از فتح عرب، عربی زبان قدرت، حکومت و ادبیات بود.¹² زبان فارسی، اگرچه توسط مردم عادی صحبت می‌شد، اعتبار خود را از دست داده بود. یعقوب، با این حال، یک قهرمان استوار زبان مادری خود بود.

معروف‌ترین حکایتی که این موضوع را نشان می‌دهد، زمانی اتفاق افتاد که یک شاعر درباری شعری به زبان عربی برای ستایش فتوحات او سرود. یعقوب، طبق گزارش‌ها، تحقیر خود را نسبت به زبان دشمنانش نشان داد و از شاعر خواست که به فارسی شعر بسراید. این فقط یک ترجیح شخصی نبود، بلکه یک اقدام انقلابی بود. با تبدیل فارسی به زبان رسمی دربار خود و زبانی برای شعر و قدرت، او فضایی فرهنگی و سیاسی برای شکوفایی مجدد آن ایجاد کرد.¹³ این اقدام راه را برای شاعران آینده مانند فردوسی برای نوشتن آثار حماسی خود هموار کرد و زبان فارسی را به طور دائمی به عنوان یک زبان ادبی با غنا و نفوذ عظیم تثبیت کرد.

یعقوب لیث صفار در سال ۸۷۹ میلادی در اثر بیماری درگذشت؛ حاکمی کوتاه مدت اما با تأثیر بسیار عمیق.¹⁴ امپراتوری او، اگرچه طولانی‌مدت نبود، اما تأثیری عمیق و برگشت‌ناپذیر بر مسیر تاریخ ایران گذاشت. او به عنوان یک قهرمان ملی به یادگار مانده است که از طریق سرکشی و جاه‌طلبی خود، نه تنها سرزمین‌های وسیعی را متحد کرد، بلکه هویت فرهنگی یک ملت را نیز حفظ کرد.

دکتر محمد خرسندی روانشناس یونگی

5/5 - (3 امتیاز)

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *