مقالات

ساختار شخصیت و فرآیند تحول آن

ساختار شخصیت و فرآیند تحول آن
ساختار شخصیت و فرآیند تحول آن در  روانکاوی با فروید است، فروید اساس شاخصیت را به سه دسته نهاد، من و فرامن (سوپرالگو) تقسیم کرد،

همچنین او سطوح روان را به سه سطح تقسیم کرد 1- هوشیار 2- نیمه‌هوشیار و 3- ناهشیار.

این بنیان‌ها کافی بود تا رویکرد جدیدی در روان‌شناسی شکل بگیرد که بنیان‌گذار آن فروید بود،

اما در حیطه روانکاوی کسانی دیگر به تکمیل این فرآیند کمک کردند و آن را کاربردی‌تر و عملیاتی نمودند. از این دست می‌توان یونگ پزشک اهل سوئیس را نام برد.

یونگ از یک خانواده مذهبی مسیحی و روستایی زاده‌ای بود که در سال 1875 متولد و در سال 1961 فوت کرد.

یونگ از جمله بزرگترین دانشمندان علوم انسانی است که اندیشه‌ها و آثار آن همچنان اثرگذار است.

از نظر او کل شخصیت روان است.

تمامی افکار

یعنی تمام افکار، احساسات و رفتار خودآگاه و ناخودآگاه را دربرمی‌گیرد و راهنمایی برای تنظیم و انطباق رفتار فرد با محیط اجتماعی و فیزیکی او محسوب می‌شود،

یونگ معتقد است که شخصیت یک پازل نیست، بلکه همیشه از بدو تولد دارای کلیت بوده است.

یونگ روان را به سه سطح خودآگاه، ناخودآگاه شخصی و ناخودآگاه جمعی تقسیم می‌کند.

از نظر یونگ خودآگاهی تنها بخشی از ذهن است که فرد به‌طور مستقیم نسبت به آن آگاهی و شناخت دارد.

و دو نوع نگرش جهت‌گیری ذهن خودآگاه را مشخص می‌کند برون‌گرایی و درون‌گرایی است.

او معتقد بود که زیرمجموعه خودآگاه ego است، و «من» سازمان اصلی ذهن خودآگاه است که شامل ادراک، حافظه و افکار و احساسات است هر چند بخش کوچکی از روان را اشغال می‌کند ولی کارکرد مهمی را به‌عنوان دربان خودآگاهی برعهده دارد.

آگاهی

از نظر یونگ من مرکز میدان آگاهی است؛ و از آنجا که شخصیت تجربی را دربرمی‌گیرد، فاعل هر کنشی آگاهانه‌ی شخصی است.

یونگ معتقد بود که «من» مرکز نیل خواسته‌ها، مرکز تفکرات، کنش‌ها، مرکز اراده و بیانگر حس هویت ماست.

ضمیر ناخودآگاه شخصی است. برای تجربه‌هایی که توسط «من» مورد شناسایی و پذیرش قرار می‌گیرند.

چه اتفاقی می‌افتد؟ آیا آنها ناپدید می‌شوند؟ یونگ می‌گوید: خیر، بلکه در جایی به نام ناخودآگاه شخصی انبار می‌شوند.

ضمیر ناخودآگاه شخصی محتویات روان است که با کارکرد خودآگاه ناهم‌خوان هستند، و یا تجربیاتی که زمانی خودآگاه بوده‌اند

ولی به دلایلی سرکوب یا نادیده گرفته شده‌اند، و افکار پریشان‌کننده، مشکل حل نشده، تعارضات شخصی است.

همچنین ضمیر ناخودآگاه حاوی همه‌ی وجوه جوهر و سرشت انسانی است.

چه تاریک چه روشن چه زیبا. چه زشت، چه خیر، چه شر. سطحی- عمیقی و…

تعادل

تعادل در تضادها که پایه و اساس ساختار روان است و همچنین نقش مهمی در ایجاد رویاها برعهده ضمیر ناخودآگاه شخصی است.

از نظر یونگ خواب (رویا) برون‌فکنی ناخودآگاه است.

عقده‌ها ساختار روان ناخودآگاه را شکل می‌دهند و عقده‌ها اختلال در ضمیر آگاه به وجود می‌آورند، دشوارترین مسائل هیجانی – عاطفی افراد است.

حقایق روانی که دور ضمیر آگاه می‌گردند و سبب اختلال‌های غیرمترقبه و گاه بسیار شدید در ego می‌شوند.

کمک خوبی برای شناسایی عقده‌هاست. فرآیند عقده به صورت یک طیف احساسی است که از اضطراب خفیف شروع می‌شود

و درنهایت به از دست دادن کامل خویشتن‌داری و رسیدن مرحله‌ی جنون می‌انجامد.

عقده

عقده باعث می‌شود که فرد اختیار احساسات خود و تا حدی اختیار رفتار خود را از دست بدهد.

فرد در حالت تسلط عقده به طور نامعقول واکنش نشان می‌دهد و به‌طور معمول بعداً از این کار پشیمان می‌شود و افسوس می‌خورد. از عقده به عنوان دیوهای درون می‌توان نام برد.

یونگ معتقد است که: اندیشه‌ عقده تنها زمانی بیماری‌زا می‌شود که سرکوب یا منکر آن شویم، زمانی مخرب است که توانایی کافی برای روبه‌رو شدن با آن نداشته باشیم. کنار آمدن با عقده‌ها به فرآیند فردیت‌سازی کمک می‌کند.

سپس می‌توان گفت عقده‌ها عبارت از: مجموعه‌ای از احساسات هستند که نشأت گرفته از ایده‌ها، تفکرات و تصورات ما می‌باشند.

یونگ می‌گفت: عقده‌ها برهم زننده آرامش انسان هستند. از نقطه نظر او هدف اصلی تجزیه و تحلیل ضمیر ناخودآگاه کشف ریشه‌های عقده‌های منفی است و رساندن آنها به ضمیر خودآگاه تا انسان بتواند آنها را بشناسد و اعمال خود را از کنترل و اطاعت آنها درآورد.

ego نقابی خلق می‌کند تا سرشت واقعی خود را از جامعه پنهان نماید. و علت وجودی آن یا عمدی است یا به‌طور ناخودآگاه شکل می‌گیرد.

نقاب

عملکرد نقاب برای تاثیر بر دیگران یا پوشاندن سرشت واقعی «من» است.

استفاده از نقاب برای حفاظت ego لازم است.

رابطه «من» و نقاب رابطه‌ای پیچیده و متضاد است.

پرسونات که شخص را قادر می‌سازد خود را به دنیا عرضه کند، خطر زمانی به سراغ ego می‌آید که فرد در همانندسازی با نقاب افراط کند. استفاده از نقاب برای افراد برون‌گرا، از افراد درون‌گرا راحت‌تر است.

هنگامی که مدتی طولانی ویژگی‌های سایه را نادیده بگیریم آن ویژگی‌ها به بیرون فرافکنی می‌شود و به همین دلیل است که معمولا با احساسات منفی همراه است و باعث کشمکش در دنیای بیرونی انسان می‌شود.

سایه

سایه آن دسته از نقاط ضعف و جنبه هایی از شخصیت است که فرد نمی‌تواند به آنها اعتراف کند. البته سایه گاهی هم منفی نیست.

سایه می‌تواند در رویا نمود پیدا کند، اگر ego ضعیف باشد فرد می تواند در باطلاق سایه فرو رود. Ego هیچ تسلطی بر سایه ندارد،

از آنجا که سایه ناخودآگاه است بر روی دیگران فرافکنی می‌شود. پس وقتی عصبانی هستیم یا یک نفر اعصاب ما را خورد می‌کند به راحتی می‌توانیم سایه خود را شناسایی کنیم.

به طور کلی آنچه ضمیر آگاه رد می‌کند به سایه تبدیل می‌شود. نقاب و سایه درست نقطه مقابل یکدیگر قرار دارند.

Ego تسلطی بر سایه ندارد. خشم سایه غیرمنطقی است و به‌تدریج تفاوت آن را با خشم منصفانه درک می‌کنید

در هر صورت می‌توان گفت که مرحله سایه مرحله رشد ماست چون می‌پذیریم که بخشی از ماست.

بخش زنانه روان مرد را آنیما می‌گویند. بخش روان مردانه زن را آنیموس می‌گویند.

به طور کلی رفتارهایی که ما را دچار بحران عاطفی می‌کند نشان دهنده انتقال از مرحله سایه به مرحله آنیما/آنیموس هستند.

آنیما
آنیموس
1- اگر مرد احساسات خود را بیان کند باعث پیشرفت او می‌شود.

2- استاد خلق و خوی مرد

3- تجدید احترام به دنیای احساسات روابط، معنویات و جستجوی معنا

4- هوشیاری مرد را معنا و وسعت می‌بخشد

5- هوشیاری مرد گرایش شدیدتری به تمرکز دارد

6- جرات دادن به مرد

7- تجسم بخشیدن زندگی

8- راهنمای مرد در مسیر تکامل و رشد معنوی

1- اگر زنی تصویر آنیموس مثبت خود را که تصویری مطبوع، قهرمان و راهنمای معنوی است، به مردی فرافکند این مرد ایده‌آل و عشق واقعی اوست.

2- استاد نظرات و عقاید در زن

3- سفر به معنویات

4- درک و نوع جدید برخورد با جهان خارج از خانواده

5- تخلیه روانی

6- مشعل‌دار زن

7- ایجاد قدرت تشخیص

8- راهنمای زن برای رسیدن به روحش

 

آنیمای منفی
آنیموس منفی
1- مردی که اسیر شهوت می‌شود (معاشرت با زنان متعدد)

2- مردی که اسیر آنیماست در برخورد با دنیا همچون زن فرومایه‌ای عمل می‌کند.

3- مرد رنجیده از چیزی

4- غرغر، تنگ‌خلق- شدیداً عبوس

5- وقتی مرد احساسات خود را به زبان نمی‌آورد به دست آنیما می‌افتد و تبدیل به رنجش می‌شود. (خشم مرد همیشه نشانه حضور آنیما است)

6- مرد تحت سیطره آنیما به جای تفکر اصیل ابراز عقیده می‌کند.

7- بحث به شیوه زنان

8- تلاش‌های خلاق او را به سنگ تبدیل کند

9- سرزنش دیگران

10- می‌خوارگی

11- موادمخدر

1- اگر زنی قدرت خلاقه خود را از دست داده باشد، این خلاقیت در وجود مرد پیدا می‌کند

2- گرفتن خلاقیت زن

3- ایجاد رفتار مستبدانه

4- زن از تفکر واحساس خود حذف می‌شود

5- اظهارات پیش پا افتاده

6- قضاوت عجولانه

7- از دست دادن تحرک و مفهوم زندگی

8- اگر مادر باشد محرومیت از محبت مادری برای فرزندان و انضباطی سخت‌گیرانه

9- تو اصلا خوب نیستی- یا هیچ کاری را درست انجام نمی‌دهی- دیگران از تو بهترند

10- بسیار منطقی شدن زن

11- سرزنش توام با زاری مرد توسط زن

 

مبارزه آنیما/آنیموس
مردی که با خلق تنگ به منزل می‌آید اسیر آنیما است.

(اگر مشکل را به همسرش گفت روند مثبت طی می‌شود)

زن این حالت مرد را دوست ندارد گرز آنیموس خود رابرمی‌دارد با برخی عبارات آزاردهنده توهین مستقیم به بدخلقی مرد جواب می‌دهد (کبریت در ظرف پر از بنزین می‌اندازد)
نتیجه نزاع خشمگینانه است.
فرافکنی

زمانی که آنیما و آنیموس به دیگران نسبت داده شود احساس ما تا حد زیادی در مورد آنها تغییر می‌کند.

عمدتاً مرد آنیما را به زن زنده‌ی شریک یا روح زنانه‌ی مرد برای مردان است و مرد نیاز حامل تصویر زنده‌ی روح زن است.

پس مرد جنبه زنانگی خود را بر روی یک زن فرافکنی می‌کند. و زن هم جنبه مردانگی خود را بر روی یک مرد فرافکنی می‌کند

اما اگر جنبه ی مثبت تصورات آنیما از مرد به زنی فرافکنده شود این زن برای او مطلب و خواستنی می‌شود.

زنی که این فرافکنی آن مرد را در خود حمل می‌کند هدف رویاهای عاشقانه و اشتیاق جنسی آن مرد را در خود حمل می‌کند. چنین حالتی را عاشق شدن می‌نامیم.

در وهله اول زن احساس رضایت می‌کند، زن احساس می کند مورد توجه و ستایش قرار گرفته است.

به هر حال زن از اینکه حامل بخش نامطلوب روح شخص دیگری است معمولا زود پشیمان می‌شود.

زیرا سرانجام درمی‌یابد که مرد در جهت سرکوب او پیش می‌رود. دراین وضعیت روابط آنها آزاردهنده می‌شود.

زنی تصویر آنیموس مثبت خود را که تصویری مطبوع، قهرمان و راهنمای معنوی است، به مردی فرافکند،

عشق

بهای بیش از اندازه‌ای به آن مرد داده و شیفته او شده و به سویش جلب می‌شود طوری که حس می‌کند این مرد ایده‌آل و عشق واقعی اوست.

چنین مردانی قدرت بیان خوب دارند بدین ترتیب زن قدرت خلاقه‌ی خود را از دست داده و آن را در وجود مرد می‌جوید. فرافکنی واقعی آنیموس، کشنده است.

اگر زن و مرد تصاویر مثبت خود را هم نهان به یکدیگر فرافکند رابطه‌شان ظاهرا در یک وضعیت کامل که عاشق شدن خوانده می‌شود. در آنجا که رابطه بر اساس فرافکنی شکل می‌گیرد، عامل عشق انسانی حضور ندارد.

عشق واقعی تنها زمانی شروع می شود که یک فرد در صدد شناسایی انسان واقعی دیگری برآید و توجه و عشق به او را تجربه کند.

وقتی بلافاصله عاشق می‌شویم باید متوجه باشیم که بای فرافکنی در میان است با هر فرافکنی می‌توانیم ظرفیت‌های روانی خود را در طرف مقابل ببنیم.

یعنی کوشش ناخودآگاه ما برای مرکزیت تمامیت و معنی تمایل درونی برای متوازن کردن و آشتی دادن جنبه‌های متضاد شخصیت است.

یک اصل ناخودآگاه که کل زندگی روانی ما را هدایت می‌کند که منتج به ego می‌شود که با واقعیت بیرونی مصالحه می‌کند.

Self ثبات شخصیت است و در هنگام تولد وجود ندارد. با سال‌ها آزمون خطا و حل تضادهای روانی است

که «خود» به تدریج تکامل می‌یابد و وظیفه یکپارچه نگه داشتن حفظ تعادل دستگاه روانی بر عهده‌ی «خود» است.

بخشی از روان است که موجودیت آن بستگی به تجربه‌های شخصی ندارد.

ناخودآگاه شخصی شامل تجربه‌هایی است که زمانی در آگاهی قرار داشتند ولی محتویات جمعی هرگز، در طول عمر فرد، در حیطه خودآگاهی قرار نداشتند.

مثال هراس انسان از ما یا ترس او از تاریکی لازم نیست که تجربه کرده باشیم بلکه نیکان ما تجربه کرده و به ما به ارث رسیده است.

آنچه که محتوای ناخودآگاه جمعی را تشکیل می‌دهد کهن‌الگو نامیده می‌شود. ناخودآگاه جمعی بر لایه‌ای عمیق‌تر متکی است

که نه فرد آن را کسب می‌کند و نه حاصل تجربه شخص است بلکه فطری است. و بین همه انسان مشترک است.

کهن الگو

کهن‌الگوها تنها از راه سنت زبان و مهاجرت انتشار نمی‌یابند، بلکه در هر زمان و مکان و بدون وجود هیچ نفوذ خارجی خود به خود تجلی می‌کنند

انتقال در اصل چیزی جز برون‌فکنی محتواهای ناخودآگاه نیست. ابتدا محتواهای ناخودآگاهی که سطحی خوانده می‌شود برون افکنده می‌شود. این قسمت را به وسیله رویاها و علایم و تخیلات درمی‌یابیم.

چراکه ناخودآگاه زمانی به خودآگاه می‌آید که پخته شود (محتوی روانی)

رویا پلی میان خودآگاه و ناخودآگاه است، رویا از دنیای جسمانی اطلاعات درستی نمی‌دهند بلکه بر دنیای هیجانی تمرکز دارند، رویاها گزارشی از فرآیند رشد فردیت را شکل می‌دهند.

وقتی افراد درون‌گرا خسته می‌شوند← باید از دیگران دور شوند تا انرژی بگیرند.

ولی افراد برون‌گرا برای دوباره سرحال شدن نیاز دارند با دیگران باش

فرآیند رشد فردیت در نیمه دوم زندگی روی می‌دهد ما در نیمه اول زندگی‌مان یک «من» سالم را رشد می‌دهیم و بنابراین می‌توانیم در دنیای بیرون عملکرد رضایت‌بخشی داشته باشیم.

نیمه دوم زندگی شامل رویگردانی از دنیای بیرونی به منظور یافتن self است. برای دستیابی به فردیت باید هر دو مرحله را با موفقیت پشت سر بگذاریم.

 

 

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *